ورق پاره های یک اردی بهشتی

ساخت وبلاگ
معشوق سالهای دور من، سلامقبل از هر چیز لازم است بگویم که از نگاه ریاضیات، احتمال اینکه این نامه به دست تو برسد بسیار ناچیز است. اما اشکالی ندارد، بگذار فرض کنیم یک روز از سر بیکاری، چشمت به کتابهای کتابخانه ات بیافتد و از آن میان "جای خالی سلوچ" را ببینی و صفحه اولش را باز کنی و شعر اولش را بخوانی و تاریخ و امضای زیرش را ببینی. آنجا که نوشته است "نیمرخ". احتمالا یادت نمی آید نیمرخ که بوده و کتاب جای خالی سلوچ از کجا به دستت رسیده. بگذار دلخوش تر باشیم و فکر کنیم نام خودت و نیمرخ را در اینترنت جستجو میکنی و ناگهان به این وبلاگ میرسی. که همه جایش تار عنکبوت بسته و گرد و خاک گرفته. احتمالش چیزی در حد خلقت انسان است. همانقدر ناممکن، اما شدنی. اصلا شاید باد صبا این نامه را به دستت برساند. معشوق سابق! از تو چه پنهان که هنوز هم بعد از سالها خواب تو را میبینم. چندین بار خواب دیده ام که به کمک من نیاز داری و من شاد و سرخوشم از اینکه میتوانم کمکت کنم. اما دلیل نوشتن این نامه خواب های نامربوط من نیست. چند روز قبل عکست را در اینستاگرام دیدم. چهره ات را که دیدم به یاد آن روز افتادم. همان روز ابری سرد پاییزی که به دیدنت آمدم و تو همه سردی و بی میلی جهان را با خودت آورده بودی و با نگاهت زمان را برایم کند میکردی. تو اما شتابان میخواستی مرا از سر خودت باز کنی. ملالی نیست معشوق من. من انتظار همان رفتار را میکشیدم. امروز دقیقا نه سال از آن روز میگذرد. نه سال از نهم آذرماه نود و یک. تقارن جالبی است. از دهان تو کلمه "نه" نمیافتاد. آن تاریخ هم پر از عدد "نه" بود! محبوب من! رخشان! چقدر این اسم برایم نامانوس و ناآشناست. انگار که هزار سال است این نام را نشنیده ام. انگار که به پهنا ورق پاره های یک اردی بهشتی...ادامه مطلب
ما را در سایت ورق پاره های یک اردی بهشتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9barahouttc بازدید : 91 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 5:35

آناگاوالدا راست میگوید که باید یکبار برای همیشه گریه کرد. آنقدر که اشکها خشک شوند. راست میگوید که باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد و به چیز دیگری فکر کرد. راست میگوید، اما اگر بتوان همه چیز را فراموش کرد. روزگاری که به گمانم شادتر بودم و سرخوشتر، خاطرات روزانه ام را مینوشتم. همه را، حتی خنده ها و بغض هایم را. آن روزها گمانم این بود که یادآوری تلخی و شیرینی اش در آینده ای نه چندان دور، خوب و لذت بخش است. انتظار شیرینی اش را میکشیدم در حقیقت. اما نبود. میدانی؟! این غم غربت لعنتی و تنهایی خودخواسته و خودساخته، دقیقا آن زمانی که تنها میشوی و به نقطه ای در کنج عزلتت خیره میگ ورق پاره های یک اردی بهشتی...ادامه مطلب
ما را در سایت ورق پاره های یک اردی بهشتی دنبال می کنید

برچسب : این,فراموش,نشدنی,های,لعنتی, نویسنده : 9barahouttc بازدید : 67 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:30

من می‌آیم. در نیمه‌های کارم اما می‌آیم. دیگر در اینجا غریبی، آزاری سخت است. دیگر نوارهایم از بس شنیده ام خش افتاده اند. از بس حافظم را خوانده‌ام برگ برگ شده. از بس گوشم را به رادیو چسبانده‌ام تا صدای دور وطنم را از آن بشنوم، زنگ می‌زند. دیگر زبانم نمی‌گردد تا جز به فارسی، به زبان دیگری سخن بگویم. من می‌آیم تا خاکت را ای وطن ببویم. می‌آیم تا آرزوهای گمشده‌ام را در کوچه پس کوچه‌های محله‌مان، فاصله خانه تا مدرسه پیدا کنم. آرزوهایی که لای چارقد مادربزرگم بسته بودمش، که نبودم و رفت. راستی چارقدش را چه کردید؟می‌آیم تا نقی سبیل، دربان مدرسه، به یاد بیاورد که دستم از ترکه‌های ناظم باد کرده بود. می‌آیم ورق پاره های یک اردی بهشتی...ادامه مطلب
ما را در سایت ورق پاره های یک اردی بهشتی دنبال می کنید

برچسب : سرد,است,آنجا,وطن,نیست, نویسنده : 9barahouttc بازدید : 100 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:30

دیشب قبل از خواب،قبل از اینکه فکر و خیال همیشگی دست از سرم برداره و بذاره چند ساعتی فارغ از قیل و قال دنیا،سر بر بالین بذارم،به شب یلدا فکر میکردم.کل خاطره هایی که از شب یلدا توی ذهنم بود اگرچه کم مرورشون کردم.نیاکان ما آدمای فوق العاده ای بودن،آدمای فوق العاده شاد،اینو میشه از تعداد روزهایی که در طول سال مناسبت خاص داره فهمید،از همین که برای یک دقیقه بیشتر با هم بودن،بیشتر کنار هم بودن رو جشن میگرفتن،شادی میکردن.تا قبل از اینکه زندگی خوابگاهی رو تجربه کنم،یلدا خلاصه میشد توی یه جمع کوچیک چهار نفره که کنار بخاری انار دون کنیم بخوریم و بیشتر از شبای ورق پاره های یک اردی بهشتی...ادامه مطلب
ما را در سایت ورق پاره های یک اردی بهشتی دنبال می کنید

برچسب : یلدا عباسی,یلدا,یلدا صمدی,یلدا رستمیان,یلدا ارجمند,یلدا عباسی ارمان ارمان,یلدا قشقایی,یلدا عصار,یلدا چت,یلدا عباسی بیوگرافی, نویسنده : 9barahouttc بازدید : 117 تاريخ : چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 8:19

سال 1390 – حوالی مهردر خوابگاه زندگی میکنیم. خوابگاهی مرتب و تمیز. از این خوابگاه خاطره های زیاد دارم. بهترین خاطره های دوران تحصیلم از این خوابگاه است. خوابگاه سوییت است. دو اتاق دو نفره و یک اتاق پنج نفره. گوشه هال کمدی خودنمایی میکند. از همان موقع که ما آمدیم، سال قبل، درش قفل بود. کاری به کارش نداشتیم. گوشه ای افتاده بود برای خودش. هم اتاقی های جدید که می آیند به این صرافت می افتند که از کمد استفاده کنند. از ما انکار که نه، لازم نیست و از آنها اصرار که نه، لازم است. بالاخره آنها پیروز می شوند. ما هم مخالفتی نمیکنیم و جمعا موافق خالی کردن کمد میشویم. به سخت ورق پاره های یک اردی بهشتی...ادامه مطلب
ما را در سایت ورق پاره های یک اردی بهشتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9barahouttc بازدید : 144 تاريخ : چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 8:18

انگار دوباره بیستم مهر آمده است. انگار دوباره پاییز شده است. انگار ندارد دیگر، دوباره پاییز شده است و بیستم مهرماه را هم با خود آورده است. به همین سادگی. من اما، باورش برایم سخت است. خیلی سخت. این گذران زندگی، این خو گرفتن به زندگی تنیده در غم و شادی که غلظت غم‌اش اندکی که نه، خیلی بیشتر از شادی‌اش است، اصلاً صبح‌کردن شبهایی که فردایش به تیره و تاری همان شبهاست. ما آدم‌ها همیشه‌ی خدا زبانمان برای گله و شکایت از عالم و آدم باز است. انگار اگر گله نکنیم و شکایت، صبحمان همان صبح می‌ماند و شبمان در همان غروب یخ می‌زند. بگذریم. پاییز امسال را در خارج از وطن ورق پاره های یک اردی بهشتی...ادامه مطلب
ما را در سایت ورق پاره های یک اردی بهشتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9barahouttc بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 8:18